باران تنهایی


ای کاش هیچ گاه نگاهمان با هم آشنا نشده بود...

 

ای کاش هرگز ندیده بودمت و دل به تو دل شکن نمی بستم.
ای کاش از همان ابتدا، بی وفایی و ریا کاری تو را باور داشتم انتظار باز آمدنت،
بهانه ای برای های های گریه های شبانه ام شد و علتی برای چشم به راه دوختن
و از آتش غم سوختن و دیده به درد دوختم...
 
امّا امشب می نویسم تا تو بدانی که دیگر با یادآوری اولین دیدارمان چشمانم پر از اشک نمی شود.
چون بی رحمی آن قلب سنگین را باور دارم.
 
امشب دیگر اجازه نخواهم داد که قدم به حریم خواب ها و رویاهایم بگذاری...
چون این بار، ((من)) اینطور خواسته ام، هر چند که علت رفتن تو را نمی دانم
و علت پا گذاشتن روی تمام حرفهایت را...
 
باور کن...
 
که دیگر باور نخواهم کرد عشق را... دیگر باور نمی کنم محبت را...

 

و اگر باز گردی به تو نیز ثابت خواهم کرد...

(ای کاش این همه  ای کاش ها نبود)

 


 


 

میگن خدا همیشه با ماست , ای غم نکند خدا تو باشی



نوشته شده در چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:7 توسط مهشید| |

 

بعضی وقتا باید یقه احساستو بگیری

 

محکم بزنی تو گوشش و با تمام قدرت

 

سرش داد بزنی و بگی خفه شو بسه دیگه

 

تا الان هرچی کشیدم به خاطر تو بوده!!!!!!

 

 

حوصله ات که سر می رود با دلم بازی نکن..!

 

من در بی حوصلگی هایم با تو زندگی کرده ام...

 

نوشته شده در چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:5 توسط مهشید| |

.

 

خواهش میکنم ، بی حوصلگی هایم را ببخش ، بدخلقی هایم را فراموش کن

بی اعتنایی هایم را جدی نگیر

در عوض من هم تو را می بخشم که

                                 ...  ****مسبب همه ی اینهایی . .**** .

نوشته شده در سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:21 توسط مهشید| |

 

تمام چیزی که باید از زندگی آموخت ، 
 تنها یــــک کلمه است
 "میگذرد"
 ولی دق می دهد تـــــا بگــــــــــــذرد...

 

خیلی سخته که بفهمی موندنش بهونه بوده

که تو رو دوستت نداشته..که فقط دیوونه بوده

خیلی سخته..خیلی سخته..

چجوری دووم بیارم؟

همه دنیام یه نگاه بود..

حالا دنیایی ندارم.. 

تو.. نگاهت.. مهربونیت.. 

خنده های ناز لبهات.. 

وای دارم دیوونه میشم

از یادم نمیره حرفات 

مگه میشه بری از یاد؟

مگه میشه بی وفا شم؟

وقتی دنیام یه نگاته مگه میشه بی تو باشم؟

رفتی و خبر ندارم که حالت الان چجوره..

هنوز باورم نمیشه.. دیگه چشمات خیلی دوره..

نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 19:37 توسط مهشید| |

 

خیلی سخته که بدونی رفته و برنمی گرده.. 

حس خیلی بدی دارم.. حسی که آخر درده..

خیلی سخته که بفهمی دلخوشی بود همه حرفاش

حتی باورت نداشته.. کاش نمیفهمیدی.. ای کاش..

تو سکوتم صد تا حرفه.. توی حرفام بی صدایی.. 

چجوری بگم چجورم؟ به خدا نمونده نایی..


نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 18:52 توسط مهشید| |

 
خیلی سخته که نباشه...

هیچ جایی برای آشتی...

بی وفا شه اون کسی که...

جونتو واسش گذاشتی...

خیلی سخته تو زمستون... غم بشینه روی برفا...

میسوزونه گاهی قلبو...

زهر تلخ بعضی حرفا...

خیلی سخته توی پاییز...

با غریبی اشنا شی...اما وقتی که بهار شد...

یه جوری ازش جدا شی...

خیلی سخته که ببینیش...

توی یک فصل طلایی...

کاش مجازات بدی داشت... توی قانون بی وفایی...
نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 18:46 توسط مهشید| |


Power By: LoxBlog.Com